اطلاعیه

بستن

راهنمای فروم - حتما بخوانید

با سلام

قابل توجه کاربران محترم تالار گفتگو

قبل از ارسال پست یا ایجاد موضوع جدید، تاپیک قوانین و راهنمای فروم را مطالعه نمائید.

کاربران و مخصوصا تازه واردین لطفا دقت باشید که هرگونه پیشنهاد مدیریت سرمایه یا فروش تحلیل و یا برگزاری کلاس و ... که خارج از محیط عمومی فروم باشد را به هیچ عنوان بدون تحقیق و کسب اطلاعات کامل و کافی دنبال نکنید در غیر این صورت مسئولیت و عواقب آن بر عهده خود شخص می باشد.

همچنین لازم به ذکر است مسئولیت ارتباطات خارج از پست های عمومی فروم اعم از پیام خصوصی یا چت یا دیداری یا شنیداری با سایر اعضای فروم کاملا با خود اعضا هست و وارد کردن آن به صورت عمومی در فروم ممنوع است. برای امنیت بیشتر جهت گرفتن پاسخ سوالات خود از انجمنها استفاده نمایید.

دوستان توجه داشته باشند که تمامی بخش های اختصاصی و عمومی فروم کاملا رایگان بوده و به هیچ عنوان نیاز به پرداخت وجه به هیچ کس برای باز شدن دسترسی نیست.

منتها به این دلیل که در این بخش ها معمولا کار تیم ورک و گروهی انجام میشود، مناسب ورود افراد با شرایط خاصی است که مدیر آن بخش تعیین میکند و برای همه افراد کارایی ندارد چون مستلزم بر عهده گرفتن مسئولیت یا دانش کافی در آن حوزه می باشد.

لذا ضمن پوزش از کاربرانی که تقاضای دسترسی آن ها به بخش های اختصاصی توسط مدیران بخش رد میشود، توصیه میکنیم که پس از فراگیری موضوعات عمومی و تخصصی فراوانی که در روی فروم قرار دارد چنانچه برنامه ویژه ای برای کار در بخش های اختصاصی و کار گروهی دارند آن را مکتوب برای مدیران هر بخش بنویسند و سپس اقدام به درخواست دسترسی بکنند.


با احترام
مشاهده بیشتر
مشاهده کمتر

همه جیز اینجا پیدا میشه از مطالب جالب و خواندنی تا درد دل

بستن
X
 
  • فیلتر کردن
  • زمان
  • نمایش
پاک کردن همه
پست های جدید

  • در بیش از 12 سالی که در اپل کار کردم هرگز استیو جابز را برای مقاصد کاری ملاقات نکردم. البته که مثل تمام کارمندان اپل او را در کافه Macs یا در حال پیاده روی با جانی آیو در اطراف حیاط داخلی مقر اینفینیت لوپ می دیدم و جلساتی هم بود که او برگزار می کرد. ولی هرگز مستقیماً با استیو تماسی نداشتم تا اینکه...

    در مارس 2010، فقط چند هفته قبل از عرضه رسمی آیپد، یک دلیل برای تماس با او پیدا شد. یکی از دوستانم به خاطر سرطان ریه داشت می مرد و من می خواستم تا فرصت هست به سان فرانسیسکو بروم و با او دیدار و گفتگو داشته باشم.

    آن خانم از دوستانی بود که در دوره کار در ادوبی پیدا کرده بودم و خیلی عاشق تکنولوژی بود. برای همین با خودم فکر کردم دیدن آیپد می تواند یک مُسکن خوب برای حال آن موقعش باشد و من یکی داشتم، اما از آنجا که هنوز محصول رسماً معرفی نشده بود نمی توانستم بدون اجازه مدیریت آن را به کسی نشان دهم.

    بنابراین هیچ راهی نبود که بتوانم آیپد را با خودم ببرم مگر اینکه استیو شخصاً آن را تایید می کرد. می دانستم که اجازه خواستن از مدیران مستقیمم یک راه اشتباه است. هیچ کس این خطر را به جان نمی خرید. فقط مدیران ارشد iOS می توانستند چنین درخواستی را تایید کنند و به نظر می رسید امتحانش وقت تلف کردن باشد. جواب راحت "نه" بود و قطعاً چیزی جز آن را نمی شنیدم. کسی اهمیت نمی داد.

    بنابراین به استیو نوشتم:
    ----------------------------
    سلام،
    امروز (سه شنیه) به عیادت از دوستی در بیمارستان سان فرانسیسکو می روم که رو به فوت است. به من گفته اند که شاید نهایتا تا همین جمعه دوام بیاورد. در اواخر فوریه پیوند ریه دریافت کرده و همه امیدوار بودیم بهتر شود ولی نتیجه بخش نبود.
    برای کار روی نرم افزار آیپد به من مجوز حمل دستگاه داشته شده و شخصا موارد امنیتی اپل را بسیار جدی می گیرم. امیدوار بودم از شما اجازه بگیرم که عکس های او را روی آیپد نشانش دهم هر چند هنوز به سوم آوریل (معرفی رسمی) نرسیده ایم. در شرایط عادی چنین تقاضایی نمی کردم و انتظار هم ندارم با این مورد موافقت شود.

    ممنون بابت لحاظ کردن این درخواست.
    دیوید گلفمن
    ----------------------------

    مثل احمق ها در دقیقه نود این درخواست را فرستادم و انتظار جواب هم نداشتم، عبث بود که انتظار معجزه داشته باشم. با این حال، 3 دقیقه بعد از اینکه ایمیل را فرستادم، جوابش رسید.
    ----------------------------
    OK

    فرستاده شده از آیفونم
    ----------------------------
    کلمات نمی توانند بگویند که چقدر از این جواب خوشحال بودم. OK. فقط دو حرف ولی یک دنیا معنا. در بسیاری از نطق ها استیو می گفت: «دلیل اینکه کارمان را انجام می دهیم، این است [که با محصولات مردم را خوشحال کنیم]» و آن روز او به من امکان داد با کمک محصول تلاش ها و کارهایی که آن چند وقت انجام داده بودیم به دوستم خوبی کنم، حتی با اینکه از قوانین پیروی نمی کرد.

    آن روزها درباره روح و قلب اپل به تردید افتاده بودم. این تعامل کوچک با استیو کمک کرد دوباره روحیه ام برگردد. متاسفانه دوستم تمام مدتی که بالای سرش بودم بی هوش بود و آیپد در کیف من باقی ماند. آنجا هیچ کس نمی دانست که آن را همراه دارم. او همان روز فوت کرد ولی من از بودن در کنارش خوشحال بودم. آن حضور خیلی موثر بود، درست مثل جواب دو حرفی استیو

    دیوید گلفمن
    از میان آدم هایی که برای دعای باران به تپه ها می روند


    تنها آنان که با خود چتر میبرند به کار خود ایمان دارند .

    نظر


    • شهرام شکیبا در خبرآنلاین نوشت:



      بالاخره احتیاط شرط عقل است. هر جامعه.ای پر از گرگ.های درنده در کمین است. آدم باید مواظب.شان باشد و در برابر حملات آنها از خودش مراقبت کند. در این.باره اختراعات گوناگونی هم شکل گرفته است. اختراعاتی برای جلوگیری از حمله به نقاط ضعف. مثل کلاه.آهنی، جلیقه ضدگلوله و همین آخری که به دست توانمند دانشجویان مهندسی دانشگاه «تامیل نادو» در هندوستان اختراع شده است: «پوشاک ضد تجاوز»!


      بعد از حادثه مرگ یک دختر دانشجوی هندی بر اثر تجاوز گروهی در دسامبر 2012 این دانشجویان به ضرورت این اختراع پی بردند.


      البته پوشاک به هر نوع پوششی گفته می.شود و در متن خبر نیامده بود که این «پوشاک» دقیقاً چیست اما قدر مسلم کلاه یا جلیقه نیست چون قبلاً اختراع شده.اند.


      این پوشاک می.تواند شوک الکتریکی با قدرت 3800 کیلووات به بدن مهاجم وارد کند. من مهندس برق نیستم اما به نظرم یک همچین شوکی، کاری می.کند که کلاً و به شکل ریشه.ای و پایه.ای امکانات تهاجم شخص مهاجم تا آخر عمر پژمرده و افسرده شود و خلاص!





      البته این پوشاک که کلاه و جلیقه هم نیست، امکانات دیگری هم دارد. مثلاً «به یک دستگاه ردیاب جی.پی.اس مجهز است که می.تواند موقعیت مکانی صاحب آن را نشان دهد. همچنین پوشاک محافظ می.تواند در هنگام مورد تجاوز واقع شدن، پیامک هشدار به پلیس و خانواده صاحب آن ارسال کند.»


      حیف که بعضی از اختراعات دیر صورت می.گیرد. اگر فرمون یا قیصر یکی از همین «پوشاک» برای خواهرشان خریده بودند، عنداللزوم برادران خائن و متجاوز آبمنگل با 3800 کیلووات برق تار و مار می.شدند. ضمناً یک اس.ام.اس هم برای قیصر می.فرستاد که «قیصر کجایی که نامردا می.خوان تجاوز گروهی کنن؟!» الان هم فرمون.خان زنده بود، هم قیصر، هم آبجی. محترمه.شان، هم ننه و هم خان دایی.





      در باب محسنات این لباس نکته دیگری هم ذکر شده: «در پشت این لباس نیز یک عایق محافظ برای حفاظت از صاحب آن در مقابل برق گرفتگی وجود دارد.» که البته لازم هم هست. فکرش را بکنید که به شخصی با این پوشاک حمله شود و لباس عوضی عمل کند و به محض حمله گروه متجاوزان، یک شوک 3800 کیلوواتی هم به شخص وارد شود و بی.گوش و هوش بیفتد. انصافاً نقض غرض می.شود، آن هم با چه شدتی!





      «به نقل از دیسکاوری، این پوشاک دارای چندین حسگر و صفحه مدار است که وقتی این حسگرها متوجه اعمال نیروی غیرمعمول شوند، فرد مهاجم را 82 بار دچار شوک الکتریکی می.کنند.»


      متأسفانه در متن خبر هیچ توضیحی درباره «نیروی غیرمعمول» داده نشده و همین نکته ابهامات فراوانی به بار می.آورد. خب غیرمعمول بودن نیرو از کجا معلوم می.شود؟ خیلی نیروهای معمول ممکن است شبیه نیروهای غیرمعمول به حساب بیاید.


      گفت: «عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو» البته «می» استعاره مناسبی برای «پوشاک» مورد نظر نیست ولی به هرحال اصرار «پوشاک» مورد نظر برای تکرار شوک.های الکتریکی تا 82 بار چندان منطقی به نظر نمی.آید. وقتی شوک به کسی وارد شود، فرد مهاجم به عقب پرتاب می.شود، نه به جلو. با آن شدت شوک هم که دیگر حال حمله مجدد در جان و جسد مهاجم باقی نمی.ماند.
      اگر کسی از این پوشاک استفاده نادرست کند، تکلیف چیست؟


      یعنی مثلاً دکمه شوک را بزند و برود توی صف مرغ و هی بی.خود و بی.جهت خودش را طوری بزند به مردم که «اعمال نیروی غیرمعمول» به حساب بیاید و جماعت هی بی.خود پرت شوند این.ور و آن.ور!





      مخترعان باید به موارد استثنایی هم توجه کنند. مثلاً در همین محله ما یک هوشنگ سیم.کش هست که آنقدر قبلاً برق گرفته شده که حالا برق او را نمی.گیرد.

      نظر


      • اقتصاد اسلامی کشورهایی که اسلامی نیستند!



        نظر


        • یه داستان بگم:

          یک روز یه بنده خدای داشت خاطره واسه ما تعریف میکرد که یک شخصی داشتیم به اسم سناتور !

          این سناتور قرار شد فلان روز برسه امارات (دبی) !

          ما زنگ زدیم برای دوستانمون که فلان روز سناتور میاد فرودگاه و لطف کنید همراهیش کنید ...

          این بنده خداها متوجه نشده بودند که اسم مستعار این سناتور هست...

          رفته بودند ماشین مدل بالایی اجاره کرده بودند و کت و شلوار... به سمت فرودگاه..

          تعریف میکنند سناتور وقتی اومده با قیافه ستم ، پیراهن نصف تو شلوار نصفش صحرا... یک گونی پشت کول زده و سر قلیون برازجونی (خاصه) هم بیرون زده ، یک دمپایی بند انگشتی هم به پاش و زمین کشان به سمت ما میاد، ما هم مات شده بودیم که انتظار یک سناتور آمریکایی داشتیم !

          میگه تا یک هفته از خنده شکم درد گرفته بودیم !
          آموزش مالتی مدیا تحلیل فاندامنتال ( بنیادی )

          چه فرقی می کند یا من از این طوفان...به ساحل می رسم یا موج یا قایق


          نظر


          • مرد ها


            یک وقت هایی فکر میکنم مرد بودن چقدر می تواند غمگین باشد. هیچ کس از دنیای مردانه نمی گوید. هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمیکند. هیچ انجمنی با پسوند «... مردان» خاص نمیشود. مرد ها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند. این روزها همه یک بلند گو دست گرفقته اند و از حقوق و درد ها و دنیای زنان می گویند. در حالی که حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مرد ها است. یکی از همین مرد هایی که دوستمان دارند. توقتی میخواهند حرف خاصی بزنند هول می شوند. حتی همان مرد هایی که دوستمان داشتند ولی رفتند...
            یکی از همین مرد های همیشه خسته. از همین هایی که از 18 سالگی دویدن را شروع میکنند. و مدام باید عقب باشند. مدام باید حرص رسیدن به چیزی را بخورند. سربازی، کار، در آمد، تحصیل... همه از مرد ها همه توقعی دارند. باید تحصیل کرده باشند. پولدار، خوشتیپ، قد بلند، خوش اخلاق، قوی... و خدا نکند یکی از اینها نباشند...
            ما هم برای خودمان خوشیم! مثلن از مردی که صبح تا شب دارد برای در آمد بیشتر برای فراهم کردن یک زندگی خوب برای ما که عشقشان باشیم به قولی سگ دو می زند، توقع داریم که شبش بیاید زیر پنجره مان ویالون بزند و از مردی که زیر پنجره مان ویالون می زند توقع داریم که عضو ارشد هیات مدیره ی شرکت واردات رادیاتور باشد. توقع داریم همزمان دوستمان داشته باشند، زندگی مان را تامین کنند، صبور باشند و دلداریمان بدهند، خوب کار کنند و همیشه بوی خوب بدهند و زود به زود سلمانی بروند و غذاهای بد مزه مارا با اشتیاق بخورند و با ما مهمانی هایی که دوست داریم بیایند و هر کسی را که ما دوست داریم دوست داشته باشند و دوست های دوران مجردیشان را فراموش کنند و نان استاپ توی جمع قربان صدقه مان بروند و هیچ زن زیباتری را اصلن نبینند و حتی یک نخ هم سیگار نکشند!
            مرد ها دنیای غمگین صبورانه ای دارند. بیایید قبول کنیم. مرد ها صبرشان از ما بیشتر است. وقت هایی که داد میزنند وقت هایی هم که توی خیابان دست به یقه می شوند وقت هایی که چکشان پاس نمیشود وقت هایی که جواب اس ام اس شب به خیر را نمیدهند وقت هایی که عرق کرده اند وقت هایی که کفششان کثیف است تمام این وقت ها خسته اند و کمی غمگین. و ما موجودات کوچک شگفت انگیز غرغروی بی طاقت را دوست دارند. دوستمان دارند و ما همیشه فکر میکنیم که نکند من را برای خودم نمیخواهد برای زیبایی ام میخواهد، نکند من را برای شب هایش میخواهد؟ نکند من را برای چال روی لپم میخواهد؟ در حالی که دوستمان دارند؛ ساده و منطقی... مرد ها همه دنیایشان همین طوری است. ساده و منطقی... درست بر عکس دنیای ما.
            بیایید بس کنیم. بیایید میکرفون ها و تابلو های اعتراضیمان را کنار بگذاریم. من فکر میکنم مرد ها، واقعن مرد ها، انقدر ها که داریم نشان میدهیم بد نیستند. مرد ها احتمالن دلشان زنی میخواهد که کنارش آرامش داشته باشند. فقط همین. کمی آرامش در ازای همه فشار ها و استرس هایی که برای خوشبخت کردن ما تحمل میکنند. کمی آراممش در ازای قصر رویایی که ما طلب میکنیم... بر خلاف زندگی پر دغدغه ای که دارند، تعریف مرد ها از خوشبختی خیلی ساده است.


            دیدگاهی جالب از زبان یک بانو


            نظر


            • بشر به خوشبختی خیلی زود عادت می کند و چون خیلی زود عادت می کند خیلی زود هم فراموش می کند که خوشبخت است . آندره مصورا
              تفاوت بین انسانهای موفق و شکست خورده به امکانات آنها نیست

              به نحوه نگرش و باورهایشان است .

              نظر


              • یاد اون روزهای خوش بخیر ...

                نظر


                • نوشته اصلی توسط payammm نمایش پست ها
                  یاد اون روزهای خوش بخیر ...
                  به پیام گل

                  چی شده یادی از اینجا کردید ؟ خوش آمدی کا

                  خوشی در ذهن و افکار ماست نه در زمانه و مکانه !
                  آموزش مالتی مدیا تحلیل فاندامنتال ( بنیادی )

                  چه فرقی می کند یا من از این طوفان...به ساحل می رسم یا موج یا قایق


                  نظر


                  • نوشته اصلی توسط خلیل رحمانی نمایش پست ها
                    به پیام گل

                    چی شده یادی از اینجا کردید ؟ خوش آمدی کا

                    خوشی در ذهن و افکار ماست نه در زمانه و مکانه !
                    یه دفعه هوس فروم کردم اومدم اینجا یه سر زدم . دیدم اینجا یه کم بیشتر فعال هستند .
                    میبینم بچه های قدیمی خیلی کم تو فرومها فعالند ...
                    هرچند که الان خیلی راضیترم ولی اون دوران هم خیلی خوب بود

                    نظر


                    • چند وقت پیش رفتم سازمان اهداء خون ، خون اهدا کنم
                      یارویی که فرم پر میکرد گفت شغل شما؟ موندم چی بگم
                      گفتم تحلیل گر اقتصادی و معامله گر ارز
                      یه نگاهی بهم انداخت گفت چنین گزینه ای اینجا نداره میزنم شغل اداری
                      بعد شروع کرد هی سوال پرسیدن که آقا طلا چی میشه دلار چی میشه و من مونده بودم از دست یارو
                      چطور فرار کنم
                      تریدهای حرفه ای بدون اندیکاتور
                      در این سایت و در تلگرام
                      SmartSignalFX@

                      نظر


                      • نوشته اصلی توسط mehraz نمایش پست ها
                        مرد ها


                        یک وقت هایی فکر میکنم مرد بودن چقدر می تواند غمگین باشد. هیچ کس از دنیای مردانه نمی گوید. هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمیکند. هیچ انجمنی با پسوند «... مردان» خاص نمیشود. مرد ها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند. این روزها همه یک بلند گو دست گرفقته اند و از حقوق و درد ها و دنیای زنان می گویند. در حالی که حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مرد ها است. یکی از همین مرد هایی که دوستمان دارند. توقتی میخواهند حرف خاصی بزنند هول می شوند. حتی همان مرد هایی که دوستمان داشتند ولی رفتند...
                        یکی از همین مرد های همیشه خسته. از همین هایی که از 18 سالگی دویدن را شروع میکنند. و مدام باید عقب باشند. مدام باید حرص رسیدن به چیزی را بخورند. سربازی، کار، در آمد، تحصیل... همه از مرد ها همه توقعی دارند. باید تحصیل کرده باشند. پولدار، خوشتیپ، قد بلند، خوش اخلاق، قوی... و خدا نکند یکی از اینها نباشند...
                        ما هم برای خودمان خوشیم! مثلن از مردی که صبح تا شب دارد برای در آمد بیشتر برای فراهم کردن یک زندگی خوب برای ما که عشقشان باشیم به قولی سگ دو می زند، توقع داریم که شبش بیاید زیر پنجره مان ویالون بزند و از مردی که زیر پنجره مان ویالون می زند توقع داریم که عضو ارشد هیات مدیره ی شرکت واردات رادیاتور باشد. توقع داریم همزمان دوستمان داشته باشند، زندگی مان را تامین کنند، صبور باشند و دلداریمان بدهند، خوب کار کنند و همیشه بوی خوب بدهند و زود به زود سلمانی بروند و غذاهای بد مزه مارا با اشتیاق بخورند و با ما مهمانی هایی که دوست داریم بیایند و هر کسی را که ما دوست داریم دوست داشته باشند و دوست های دوران مجردیشان را فراموش کنند و نان استاپ توی جمع قربان صدقه مان بروند و هیچ زن زیباتری را اصلن نبینند و حتی یک نخ هم سیگار نکشند!

                        مرد ها دنیای غمگین صبورانه ای دارند. بیایید قبول کنیم. مرد ها صبرشان از ما بیشتر است. وقت هایی که داد میزنند وقت هایی هم که توی خیابان دست به یقه می شوند وقت هایی که چکشان پاس نمیشود وقت هایی که جواب اس ام اس شب به خیر را نمیدهند وقت هایی که عرق کرده اند وقت هایی که کفششان کثیف است تمام این وقت ها خسته اند و کمی غمگین. و ما موجودات کوچک شگفت انگیز غرغروی بی طاقت را دوست دارند. دوستمان دارند و ما همیشه فکر میکنیم که نکند من را برای خودم نمیخواهد برای زیبایی ام میخواهد، نکند من را برای شب هایش میخواهد؟ نکند من را برای چال روی لپم میخواهد؟ در حالی که دوستمان دارند؛ ساده و منطقی... مرد ها همه دنیایشان همین طوری است. ساده و منطقی... درست بر عکس دنیای ما.
                        بیایید بس کنیم. بیایید میکرفون ها و تابلو های اعتراضیمان را کنار بگذاریم. من فکر میکنم مرد ها، واقعن مرد ها، انقدر ها که داریم نشان میدهیم بد نیستند. مرد ها احتمالن دلشان زنی میخواهد که کنارش آرامش داشته باشند. فقط همین. کمی آرامش در ازای همه فشار ها و استرس هایی که برای خوشبخت کردن ما تحمل میکنند. کمی آراممش در ازای قصر رویایی که ما طلب میکنیم... بر خلاف زندگی پر دغدغه ای که دارند، تعریف مرد ها از خوشبختی خیلی ساده است.


                        دیدگاهی جالب از زبان یک بانو
                        خیلی جالب بود. راستش البته بعید میدونم که این رو یه خانم نوشته باشه! شاید هم من خیلی بدبین هستم

                        نظر


                        • نوشته اصلی توسط devoshca نمایش پست ها
                          چند وقت پیش رفتم سازمان اهداء خون ، خون اهدا کنم
                          یارویی که فرم پر میکرد گفت شغل شما؟ موندم چی بگم
                          گفتم تحلیل گر اقتصادی و معامله گر ارز
                          یه نگاهی بهم انداخت گفت چنین گزینه ای اینجا نداره میزنم شغل اداری
                          بعد شروع کرد هی سوال پرسیدن که آقا طلا چی میشه دلار چی میشه و من مونده بودم از دست یارو
                          چطور فرار کنم
                          حالا این قسمتش که مشکلی نیست ، تیکه سختترش اینه که مجرد باشی ، بعد ازت میپرسه اخرین رابطه ج.ن.س.ی که داشتی کی بوده ، هر چی میگی خانم!! اقا!! به جدت تا حالا از اونا که شما میگی نداشتم ،بعد بنده خدا به فرمش نگاه میندازه میگه! اقا همچین گزینه ای داریم اینجا ها!! ولی ما که باور نمیکنیم :دی ما هم در جواب بگیم شما باور نکن تا باور نکن دونت پاره بشه :دی

                          نظر


                          • من که هرکس میپرسه چکار میکنی میگم سربازم :دی نه کله ام کچل هست بهترین گزینه هست.

                            بریم خواستگاری بگیم چکاره ایم؟ چه میدونن بازار ارز چیه ... اصلا بورس چیه !

                            بگیم بیکار هستیم که دختر بهمون نمیدن... بگیم سربازیم که میگن دو سال میخوای دختر مارو الاف کنی... بگی بابا بهمون پول میده میگن دستت تو جیب باباته ...

                            بگیم کار آزاد دلالی فکر کنم جواب بده ! بزار برم تست کنم :دی
                            آموزش مالتی مدیا تحلیل فاندامنتال ( بنیادی )

                            چه فرقی می کند یا من از این طوفان...به ساحل می رسم یا موج یا قایق


                            نظر



                            • این عکس رو جایی دیدم دلم به درد اومد.


                              نظر


                              • نوشته اصلی توسط mehraz نمایش پست ها

                                این عکس رو جایی دیدم دلم به درد اومد.
                                دوران شاه که نبودیم ولی یادش بخیر دوران خاتمی

                                نظر

                                پردازش ...
                                X